معنی بیزارى جستن
حل جدول
تبرا
تعبیر خواب
اگر کسی بیند که از جائی می جست، دلیل که از حالی که دارد به حال دیگر شود. اگر جستن او دور بود، دلیل که سفری دور کند. اگر بیند چوبی یا نیزه ای در دست داشت و بدان از جائی به جائی بجست، دلیل که بر مردی قوی اعتماد کند، تا او مددی دهد در کاری، تا آن کار به مراد رسد. اگر بیند از دیواری فرو جست و بر ستور نشست، دلیل که هلاک شود. اگر دید بر بامی جست و خانه در زیر پایش فرو رفت و نمرد، دلیل که زن از او جدا شود و باز پیش وی آید. اگر بیند به هوا بر جست و روی به قبله آورد، و بعد زاان خود را در حریم دید، یا در مکه یا در مدینه، این جمله دلیل حج کردن است. اگر بیند از سرائی مجهول به سرای مجهول دیگری جست، دلیل که هلاک شود. اگر بیند با شکوفه همی جست و معلق همی زد، دلیل که کار وی با شکوفه بود و عیش بر وی تباه شود. اگر بیند به هوا جست و مرغی بگرفت، دلیل که زن خود را بگذارد و زن دیگر خواهد. اگر بیند به چوبی یا به عصائی از جائی به جائی همی جست، دلیل که از رنج و اندیشه برهد و کارش به نظام شود. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
به جستن (مصدر) تحری درست جستن به جستن.
جستن
یافتن، پیدا کردن رها کردن، رستن رها کردن، رستن
فرو جستن
(مصدر) پایین جستن پایین آمدن، جستن جهیدن.
تباهی جستن
(مصدر) فساد جستن افساد.
راهنمایی جستن
(مصدر) راهنمایی خواستن راهبری جستن
فرهنگ معین
طلب کردن، جستجو کردن، یافتن. [خوانش: (جُ تَ) (مص م.)]
پریدن، جهیدن، گریختن، خلاص شدن. [خوانش: (جَ تَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
خیز کردن، خیز برداشتن،
[مجاز] رها شدن، رهایی یافتن،
جهیدن،
[قدیمی، مجاز] گریختن،
[قدیمی] وزیدن،
جستجو کردن، جوییدن،
پیدا کردن، یافتن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جستجو کردن، طلب کردن
فارسی به عربی
بحث، قفزه، ورک
فارسی به آلمانی
Hüfte (f)
لغت نامه دهخدا
مانندگی جستن. [ن َن ْ دَ / دِ ج ُ ت َ] (مص مرکب) شباهت یافتن. مشابهت یافتن. تشبه: و عشق سبب مانندگی جستن بود و مانندگی جستن سبب آن جنبش بود. (دانشنامه).
معادل ابجد
733